شاید روح های بزرگ همچون شمعی بزرگ اطرافیانشان را نور دهند ولی کس خبر ندارد آن ها میسوزند و با رفتنشان قدرشان را میدانیم و ناگاه در تاریکی فرو می رویم قدرشان را بدانید
ایا بازگشت به زندگی سخت است ؟؟
فقط یاد نگاه هایت مرا دلگرم میکند همین
در خواب به من گفت گل من تو مال منی
عشق شقایق به دشت نیز فراموش میشود ولی هرگز پایان نمیابد شاید در بوته زار های گل های وحشی باز هم مرا بیابی شاید ان روز من دشت باشم و تو گل.
شاید که در قلب آدمی نفسی به امانت گذاشته اند که تا جاودان با او خواهد ماند
بعد از تموم شدن دانشگاه با خودم فکر کردم واقعا ممکنه که اون دلش برام تنگ بشه یا فکر کنه بعد از دیدن پستایی که لایک کرده خبر دلتنگی میده و جالبه یه نفر جلو نمیاد ولی داره برا خودش میسازه و میسوزه هر وقت با من حرف نزنه میره با r h حرف میزنه
من همیشه از بچگی خواب میدیدم خوابای واقعی و خبر دهنده از آینده هنوزم میبینم ولی خوب خواب دیدنم همیشه قشنگ نیست به خصوص دیروز دیدم مادربزرگم میخواد سفر زمینیش رو پایان بده
بعد از مدت ها اومدم وبلاگم نمیدونم چرا بعد از دانشگاه و انتخاب واحد و دیدن نمراتم وارد دوره ی شب تاریک روح شدم عجیب خواسته هام از بین رفتن شبا دیگه نمیتونم بخوابم و همیشه کم خوابم خوابای عجیب و جالب میبینم بعضی وقتا شبا با تاریکی ها میجنگم یک رزمنده ی نورم
فهمیدم عشق فقط بدون قضاوتش زیباست یعنی بخوای با ذهنت حتی به معشوق نگا کنی پر از عیبه ولی این قلبه که همه چیز رو زیبا میبینه و بی نقص و خوش به حاله کسی که با قلبش داره نگا میکنه نه تنها معشوقش رو بلکه زندگی رو در واقع فرق بین زمین و بهشت همین خواهد بود مردمان بهشتی با قلبشون نگا میکنن و لذت میبرن مطمئنا قلب جایگاه عشق و جایگاه زیبایی خواهد بود و هست
من ماهه خاموشم نمیدانم چرا ولی دلم میخواهد نور باشم و بر همگان نور دهم
در عشق قضاوت جائز نیست یک عاشق قضاوت نمیکند بلکه میبیند و میبخشد و لذت میبرد
روزی از پشت پنجره های کلبه ی سیاه این دنیا دری میابم و می دوم به سمت جنگل سبز و پهناوری که آن سوی این زندگیست به یاد تمام روزهایی که ساکن بودم خواهم دوید و به تعداد اشک هایی که کرده ام مروارید های رنگین کنار ساحل را جمع میکنم زندگی را آغاز میکنم دوباره ....